۳۵۳ بار خوانده شده

غزل ۹۰

عاشق یکرنگ را یار وفادار هست
بنده شایسته نیست ورنه خریدارهست

می‌رسدت ای پسر بر همه کس ناز کن
حسن و جمال ترا ناز تو در کارهست

گر چه لبت می‌دهد مژده حلوای صبح
مانده همان زهر چشم تلخی گفتار هست

لازمهٔ عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ورنه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست

وحشی اگر رحم نیست در دل او گو مباش
شکر که جان ترا طاقت آزار هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۸۹
گوهر بعدی:غزل ۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.