۳۳۹ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۶ - در موعظه و نصیحت ابنای زمان

کجایی ای همه هوشت به سوی طبل و علم
چرا نباری بر رخ ز دیده آب ندم

چرا غرور دهی تنت را به مال و به ملک
چرا فروشی دین را به ساز و اسب و درم

تمام شد که ترا خواجگی لقب دادند
کمال یافت همه کار تو به باد و بدم

به ذات ایزد اگر دست گیردت فردا
غلام و اسب و سلاح و سوار و خیل و حشم

چو بر زنند بر آن طبل عزل خواجه دوال
تو خواه میر عرب باش و خواه شام عجم

به گوش خواجه فرو گوید زان زمان معنی
کجا شد آنهمه دعوی و لاف تو هر دم

ازین غرور تو تا کی ایا زبون قضا
وزین نشاط تو تا کی ایا سرشته به غم

کمر به دست تو آید همی سلیمان‌وار
ترا طمع که در انگشت تو کند خاتم

ز کردگار نترسی و پس خراب کنی
هزار خانهٔ درویش را به نوک قلم

امین دینت لقب گشت پس چرا دزدی
گلیم موسی عمران و چادر مریم

ز بهر ده درم قلب را نداری باک
که بر کنی و بسوزی هزار بیت حرم

شراب جنت و حور و قصور می طلبی
بدین مروت و حلم و بدین سخا و کرم

بدین عمل که تو داری مگر ترا ندهند
به حشر هیچی و ز هیچ نیز چیزی کم

بدین قصیده ز من خواجگان بپرهیزند
چنانکه اهل شیاطین ز توبهٔ آدم

سنایی ار تو خدا ترسی و خدای شناس
ترا ز میر چه باک و ترا ز شاه چه غم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۵ - در مدح امام زکی‌الدین بن حمزهٔ بلخی و نکوهش خواجه اسعد هروی
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.