۳۵۲ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۹۱

یکی بهتر ببینید ایها الناس
که می دیگر شود عالم به هر پاس

دمی از گردش حالات عالم
نمی‌یابم نجات از بند وسواس

چو دل در عقدهٔ وسواس باشد
چه دانم دیدن از انواع و اجناس

کجا ماند جهان را روشنایی
چو خورشید افتد اندر عقدهٔ راس

چو سود از آرزو چون نیست روزی
دهش ماند دهش جز یافه مشناس

یکی بین آرمیده در غنا غرق
یکی پویان و سرگشته ز افلاس

بدور طاس کس نتوان رسیدن
توان دور فلک پیمودن از طاس

ترا ندهند هرچ از بهر تو نیست
بهر کار این سخن را دار مقیاس

سکندر جست لیکن یافت بهره
ز آب زندگانی خضر و الیاس

بسی فربه نماید آنکه دارد
نمای فربهی از نوع آماس

به ریواس ار توان لعبت روان کرد
روان نتوان بدو دادن به ریواس

خلایق بر خلافند از طبایع
یکی عطار ودیگر باز کناس

چو رومی گوید از پوشش نپوشم
بجز ابریشمین پاک بی‌لاس

برهنهٔ زنگی بی غم بر افسوس
همی گوید: چه گردی گرد کرباس

ز سر بر کردن این کشت از دل و خاک
چه سودش چون کند سر در سر داس

چو دانه دیدی اندر خوشه رسته
ببین هم گشته زیر آسیا آس

سخن کز روی حکمت گفت خواهی
جدا کن ناس را اول ز نسناس

چو ناس آمد بگو حق ای سنایی
به حق گفتم ز هر نسناس مهراس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۹۰ - این قصیدهٔ را هم هنگام اقامت در سرخس سروده
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۹۲ - در ستایش قاضی ابوالبرکات‌بن مبارک فتحی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.