۳۷۳ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۴۴ - در مدح امیر اسماعیل بن ابراهیم

خورشید چو از حوت به برج حمل آمد
گویند ز سر باز جهان در عمل آمد

در باغ خلل یافته و گلبن خالی
اکنون به بدل باز حلی و حلل آمد

فردوس شد امروز جهانی که ازین پیش
در چشم همه کس چو رسوم و طلل آمد

خورشید ثنای تو همی کرد بر آن دل
چون از دم ماهی به سروی حمل آمد

گفتی نظر مشتری از مرکز تقدیس
ناگاه ز تسدیس به جرم زحل آمد

چه جای مه از زینت ماه فلک آمد
چه جای محل آلت جاه و محل آمد

ای میر اسماعیل که مانند براهیم
جود تو نه از مال زعون ازل آمد

هم در دم اول که ترا دیدم گفتم
کین چون دم آخر به هنر بی‌بدل آمد

آراستهٔ تیر اجل بود مرا جان
ور چه ز طرب معده برقص جمل آمد

صفرای من از خلق تو شد پیر و عجب نیست
زیرا عسل خلق تو خالی زخل آمد

در افسر تو نیست سخن لیک چه سودست
کز اصل مرا خود سر بی مغز کل آمد

خالی ز خلل باد جلال تو ازیراک
خود عمر تو چون جود کفت بی خلل آمد

تو تازه و نو باش که فرزند حسودت
نزد غربا بار نوند وابل آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۴۳ - در مدح بهرامشاه
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۴۵ - طعنه بر علمای دنیاجو
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.