۳۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۳

تا به گرد روی آن شیرین پسر گردم همی
چون قلم گرد سر کویش به سر گردم همی

بهر آن بو تا که خورشیدی به دست آرم چنو
من به گرد کوی خیره خیره برگردم همی

پس چو میدان فلک را نیست خورشیدی چو تو
چون فلک هر روز گرد خاک در گردم همی

آبروی عاشقان در خاکپایش تعبیه‌ست
خاکپایش را ز بهر آب سر گردم همی

از پی گرد سم شبدیز او وقت نثار
گه ز دیده سیم و گه از روی زر گردم همی

روی تا دارم به کویش در بهشتم در بهشت
چون ز کویش بازگردم در سقر گردم همی

که گهی از شرم‌ تر گردم ز خشم آوردنش
بوالعجب مردی منم کز خشم تر گردم همی

گر هنوز از دولبش جویم غذا نشگفت از آنک
در هوای عشقش اکنون کفچه بر گردم همی

تا چو شیر اورخ به خون دارد من از بهر غذاش
همچو ناف آهو از خون بارور گردم همی

روی زرد من ز عکس روی چون خورشید اوست
زان چو سایه گرد آن دیوار و در گردم همی

گر چه هستم با دل آهوی ماده وقت ضعف
چون ز عشقش یادم آید شیر نر گردم همی

هر چه پیشم پوستین درد همی نادر تر آنک
من سلیم از پوستینش سغبه‌تر گردم همی

با سنایی و سنایی گشتم اندر عشق او
باز در وصف دهانش پر درر گردم همی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.