۳۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۰

به درگاه عشقت چه نامی چه ننگی
به نزد جلالت چه شاهی چه شنگی

جهان پر حدیث وصال تو بینم
زهی نارسیده به زلف تو چنگی

همانا به صحرا نظر کرده‌ای تو
که صحرا ز رویت گرفتست رنگی

ز عکس رخ تو به هر مرغزاری
ز دیبای چینی گشادست تنگی

شگفت آهوی تو که صید تو سازد
به هر چشم زخمی دلاور پلنگی

ز جعدت کمندی و شهری پیاده
جهانی سوار و ز چشمت خدنگی

اگر خواهی ارواح مرغان علوی
فرود آری از شاخ طوبا به سنگی

به تو کی رسد هرگز از راه گفتی
بر نار و نورت که دارد درنگی

کیم من که از نوش وصل تو گویم
نپوید پی شیر روباه لنگی

من آن عاشقم کز تو خشنود باشم
ز نوشی به زهری ز صلحی به جنگی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.