۴۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۴

بتا پای این ره نداری چه پویی
دلا جان آن بت ندانی چه گویی

ازین رهروان مخالف چه چاره
که بر لافگاه سر چار سویی

اگر عاشقی کفر و ایمان یکی دان
که در عقل رعناست این تندخویی

تو جانی و انگاشتی که شخصی
تو آبی و پنداشتستی سبویی

همه چیز را تا نجویی نیابی
جز این دوست را تا نیابی نجویی

یقین دان که تو او نباشی ولیکن
چو تو در میانه نباشی تو اویی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.