۳۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۹

ای به رخسار کفر و ایمان هم
وی به گفتار درد و درمان هم

زلف پر تاب تو چو قامت من
چنبرست ای نگار چوگان هم

خیره ماند از لب تو بیجاده
به سر تو که لعل و مرجان هم

از رخ تو دلیل اثباتست
عالم عقل را و برهان هم

در ره تو ز رنج کهسارست
بی کناره ز غم بیابان هم

بر سر کوی عاشقی صبرست
ایستاده ذلیل و حیران هم

بر دل و جان بنده حکم تراست
ای شهنشاه حسن فرمان هم

چند گویی که از تو برگردم
با همه بازیست و با جان هم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.