۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۸

تا شیفتهٔ عارض گلرنگ فلانم
از درد خمیده چو سر چنگ فلانم

تنگ‌ست جهان بر من بیچارهٔ غمگین
تا عاشق چشم و دهن تنگ فلانم

گه جنگ کند با من و گه صلح کند باز
من فتنه بر آن صلح و بر آن جنگ فلانم

بسیار بدیدم به جهان سنگدلان را
عاجز شدهٔ آن دل چون سنگ فلانم

گنگست زبانش به گه گفتن لیکن
من شیفتهٔ آن سخن گنگ فلانم

قولش همه زرقست به نزدیک سنایی
من بندهٔ زراقی و نیرنگ فلانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.