۳۷۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۱

ما عاشق همت بلندیم
دل در خود و در جهان چه بندیم

آن به که یکی قلندری وار
می‌گیریم ار چه دانشمندیم

از بهر پسر به سر بیاییم
وز بهر جگر جگر برندیم

ار هیچ شکار حاجت آید
خود را به دو دست ما کمندیم

با یک دو سه جام به که خود را
زنار چهار کرد بندیم

خود را به دو باده وارهانیم
چون زیر هزار گونه بندیم

ای یار ز چشم بد چه ترسی
بر آتش می چو ما سپندیم

چندان بخوریم می که از خود
آگه نشویم زان که چندیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.