۳۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۹

تا من به تو ای بت اقتدی کردم
بر خویش به بی دلی ندی کردم

از بهر دو چشم پر ز سحر تو
دین و دل خویش را فدی کردم

آن وقت بیا که من ز مستوری
در شهر ز خویش زاهدی کردم

همچون تو شدم مغ از دل صافی
خود را ز پی تو ملحدی کردم

در طمع وصال تو به نادانی
مال و تن خویش را سدی کردم

کز رفق سنایی اندرین حالت
از راه مغان ره هدی کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.