۳۵۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۴

دلبر من عین کمالست و بس
چهرهٔ او اصل جمالست و بس

بر سر کوی غم او مرد را
هر چه نشانست وبالست و بس

در ره او جستن مقصود از او
هم به سر او که محالست و بس

از همه خوبی که بجویی ز دوست
بوسه ای از دوست حلالست و بس

چند همی پرسی دین تو چیست
دین من امروز سوالست و بس

نزد تو اقبال دوامست و عز
نزد من اقبال زوالست و بس

حالی یابم چو کنم یاد ازو
دین من آن ساعت حالست و بس

پرده منم پیش چو برخاستم
از پس آن پرده وصالست و بس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.