۳۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۸

راحتی جان را به گفتار ای پسر
آفتی دل را به کردار ای پسر

هر چه باید داری از خوبی ولیک
نیست کردارت چو گفتار ای پسر

مهر و ماهی گر بدندی مهر و ماه
سرو قد و لاله رخسار ای پسر

بشکنی بازار خوبان جهان
چون فرود آیی به بازار ای پسر

خلقی از کار تو سرگردان شدند
تا کجا خواهد شدن کار ای پسر

همچو یعقوبند گریان زان که تو
یوسف عصری به دیدار ای پسر

عشق تو چون پای بند خلق شد
دست را آهسته بردار ای پسر

عاشق‌ست اکنون سنایی بر تو زار
رحم کن بر عاشق زار ای پسر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.