۳۸۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۱

آنی که چو تو گردش ایام ندارد
سلطان چو تو معشوق دلارام ندارد

چون دانهٔ یاقوت تو گل دانه ندارد
چون دام بناگوش توبه دام ندارد

بادی نبرد در همه آفاق که از ما
سوی لب تو نامه و پیغام ندارد

دادی ندهد عشق تو ما را که در آن داد
بی داد تو افراخته صمصام ندارد

من در نرسم در تو به صد حیله و افسون
گویی قدم دولت من گام ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.