۳۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸

ای پسر عشق را بدایت نیست
در ره عاشقی نهایت نیست

اگرت عشق هست شاکر باش
که به عشق اندرون شکایت نیست

گر بنالی ز حال عشق ترا
علت عاشقی به غایت نیست

جهد کن جهد تا به عشق رسی
کانچه گفتم ترا کفایت نیست

ز عمل کام دل شود حاصل
درد را نزد من حکایت نیست

چون وصیت کنم به عشق ترا
که مرا نوبت وصایت نیست

عشق ما را ولایتی دادست
که کسی را چنان ولایت نیست

رایت خیل عشق فعل بود
عشق را نزد فعل رایت نیست

هر کرا عشق نیست در دل و جان
در دل و جان او هدایت نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.