۴۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷

عشق بازیچه و حکایت نیست
در ره عاشقی شکایت نیست

حسن معشوق را چو نیست کران
درد عشاق را نهایت نیست

مبر این ظن که عشق را به جهان
جز به دل بردنش ولایت نیست

رایت عشق آشکارا به
زان که در عشق روی و رایت نیست

عالم علم نیست عالم عشق
رویت صدق چون روایت نیست

هر که عاشق شناسد از معشوق
قوت عشق او به غایت نیست

هر چه داری چو دل بباید باخت
عاشقی را دلی کفایت نیست

به هدایت نیامدست از کفر
هر کرا کفر چون هدایت نیست

کس به دعوی به دوستی نرسد
چون ز معنی درو سرایت نیست

نیک بشناس کانچه مقصودست
بجز از تحفه و عنایت نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.