۳۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶

ای جان جهان کبر تو هر روز فزونست
لیکن چه توان کرد که وقت تو کنونست

نشگفت اگر کبر تو هرگز نشود کم
چون خوبی دیدار تو هر روز فزونست

عالم ز جمال تو پرآوازه شد امروز
زیرا که جمال تو ز اندازه برونست

در زلف تو تاب و گره و بند و شکنجست
در چشم تو مکر و حیل و زرق و فسونست

تا من رخ چون چشمهٔ خورشید تو دیدم
چشمم ز غم عشق تو چون چشمهٔ خونست

ای رفته ز نزدیک سنایی خبرت هست
کز عشق تو حال من دل سوخته چونست

از مهر تو چون نقطهٔ خونست دلم زانک
بر ماه ترا دایرهٔ غالیه گونست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.