۳۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲

توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست
دی که بودم روزه‌دار امروز هستم بت‌پرست

از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت
وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست

رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد
حلقه‌های زلف تو پای خردمندان ببست

ابروی مقرونت ای دلبر کمان اندر کشید
ناوک مژگانت ای جانان دل و جانم بخست

با چنان مژگان و ابرو با چنان رخسار و لب
بود نتوان جز صبور و عاشق و مخمور و مست

پارسایی را بود در عشق تو بازار سست
پادشاهی را بود در وصل تو مقدار پست

جز برای تو نسازم من ز فرق خویش پای
جز به یاد تو نیارم سوی رطل و جام دست

شادی و آرام نبود هر که را وصل تو نیست
هر کرا وصل تو باشد هر چه باید جمله هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.