۳۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۳۶

نگاری مست لایعقل چو ماهی
درآمد از در مسجد پگاهی

سیه زلف و سیه چشم و سیه دل
سیه گر بود و پوشیده سیاهی

ز هر مویی که اندر زلف او بود
فرو می‌ریخت کفری و گناهی

درآمد پیش پیر ما به زانو
بدو گفت ای اسیر آب و جاهی

فسردی همچو یخ از زهد کردن
بسوز آخر چو آتش گاهگاهی

چو پیر ما بدید او را برآورد
ز جان آتشین چون آتش آهی

ز راه افتاد و روی آورد در کفر
نه رویی ماند در دین و نه راهی

به تاریکی زلف او فرو ریخت
به دست آورد از آب خضر چاهی

دگر هرگز نشان او ندیدم
که شد در بی نشانی پادشاهی

اگر عطار با او هم برفتی
نیرزیدش عالم برگ کاهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.