۳۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۳۰

هر روز ز دلتنگی جایی دگرم بینی
هر لحظه ز بی صبری شوریده ترم بینی

در عشق چنان دلبر جان بر لب و لب برهم
گه نعره‌زنم یابی گه جامه‌درم بینی

در دایرهٔ گردون گر در نگری در من
چون دایره‌ای گردان بی پای و سرم بینی

چندان که درین دریا می‌جویم و می‌پویم
از آتش دل هر دم لب‌خشک‌ترم بینی

از بس‌که به سرگشتم چون چرخ فلک بر سر
چون چرخ فلک دایم زیر و زبرم بینی

در ره گذرت جانا با خاک شدم یکسان
تا بو که برون آیی بر رهگذرم بینی

بر خاک درت زانم تا گر ز سر خشمی
بر بنده بدر آیی بر خاک درم بینی

نی نی که نمی‌خوام کز من اثری ماند
آن به که درین وادی رفته اثرم بینی

تا در ره تو مویی هستیم بود باقی
صد پرده از آن مویی پیش نظرم بینی

چون شمع سحرگاهی می‌سوزم و می‌گریم
چون صبح برآ آخر تا یک سحرم بینی

در ماتم هجر تو از بس که کنم نوحه
زیر بن هر مویی صد نوحه گرم بینی

گر آب خورم روزی صد کوزه بگریم خون
گر قوت خورم یک شب خون جگرم بینی

خاک است مرا بستر خشت است مرا بالین
ور هیچ نخفتم من خوابی دگرم بینی

خون جگر عطار خورد این تن و خفت ای جان
برخیز و بیا آخر تا خواب و خورم بینی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.