۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۲۰

گر نقاب از جمال باز کنی
کار بر عاشقان دراز کنی

ور چنین زیر پرده بنشینی
پرده از روی کار باز کنی

از همه کون بی نیاز شود
عاشقی را که اهل راز کنی

جگرم خون گرفت از غم آن
که مبادا که در فراز کنی

گرچه چون شمع سوختم ز غمت
هر زمانم به زیر گاز کنی

گفتیم ساز کار تو بکنم
چون مرا سوختی چه ساز کنی

وعده دادی به وصل جان مرا
عمر بگذشت چند ناز کنی

بکشد ناز تو به جان عطار
گر به وصلیش بی نیاز کنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.