۳۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۱۸

هر زمان لاف وفایی می زنی
آتشی در مبتلایی می زنی

چون که جانی داری اندر مردگی
لاف نیکویی ز جایی می زنی

بوالعجب مرغی که کس آگاه نیست
تا تو پر بر چه هوایی می زنی

ماهرویی و ازین رو ای پسر
مهر و مه را پشت پایی می زنی

گفته‌ای کار تو را رایی زنم
من بمردم تا تو رایی می زنی

می‌زنم بر آتش عشق آب چشم
تا چرا راه چو مایی می زنی

بس‌که کردم آشنا در خون دل
تا همه بر آشنایی می زنی

زخمه بر ابریشم عطار زن
گر به صد زاری نوایی می زنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.