۵۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۱۱

ای هجر تو وصل جاودانی
واندوه تو عین شادمانی

در عشق تو نیم ذره حسرت
خوشتر ز حیات جاودانی

بی یاد حضور تو زمانی
کفر است حدیث زندگانی

صد جان و هزار جان نثارت
آن لحظه که از درم برانی

کار دو جهان من برآید
گر یک نفسم به خویش خوانی

با خوندان و راندنم چه کار است
خواه این کن و خواه آن تو دانی

گر قهر کنی سزای آنم
ور لطف کنی برای آنی

صد دل باید به هر زمانم
تا تو ببری به دلستانی

گر بر فکنی نقاب از روی
جبریل سزد به جان‌فشانی

کس نتواند جمال تو دید
زیرا که ز دیده بس نهانی

نی نی که به جز تو کس نبیند
چون جمله تویی بدین عیانی

در عشق تو گر بمرد عطار
شد زندهٔ دایم از معانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.