۴۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۹۶

ای جان جان جانم تو جان جان جانی
بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی

پی می‌برد به چیزی جانم ولی نه چیزی
تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی

بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت
اکنون نگاه کردم تو خود همه جهانی

گنج نهانی اما چندین طلسم داری
هرگز کسی ندانست گنجی بدین نهانی

نی نی که عقل و جانم حیران شدند و واله
تا چون نهفته ماند چیزی بدین عیانی

چیزی که از رگ من خون می‌چکید کردم
فانی شدم کنون من باقی دگر تو دانی

کردم محاسن خود دستار خوان راهت
تا بو که از ره خود گردی برو فشانی

در چار میخ دنیا مضطر بمانده‌ام من
گر وارهانی از خود دانم که می‌توانی

عطار بی نشان شد از خویشتن بکلی
بویی فرست او را از کنه بی نشانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.