۵۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۸۲

چه عجب کسی تو جانا که ندانمت چه چیزی
تو مگر که جان جانی که چو جان جان عزیزی

ز کجات جویم ای جان که کست نیافت هرگز
ز که خواهمت که با کس ننشینی و نخیزی

تن و جان برفته از هش ز تو تا تو خود چه گنجی
دل و دین بمانده واله ز تو تا تو خود چه چیزی

بنگر که چند عاشق ز تو خفته‌اند در خون
ز کمال غیرت خود تو هنوز می ستیزی

چه کشی مرا که من خود ز غم تو کشته گردم
چو منی بدان نیرزد که تو خون من بریزی

چو ز زلف خود شکنجی به میان ما فکندی
به میان در آی آخر ز میان چه می‌گریزی

چو نیافت جان عطار اثری ز ذوق عشقت
بفروخت ز اشتیاقت ز دل آتش غریزی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.