۲۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۶۶

گر مرد این حدیثی زنار کفر بندی
دین از تو دور دور است بر خویشتن چه خندی

از کفر ناگذشته دعوی دین مکن تو
گر محو کفر گردی بنیاد دین فکندی

اندر نهاد گبرت پنجه هزار دیوست
زنار کفر تو خود گبری اگر نبندی

هر ذره‌ای ز عالم سدی است در ره تو
از ذره ذره بگذر گر مرد هوشمندی

چون گویمت که خود را می‌سوز چون سپندی
زیرا که چشم بد را تو در پی سپندی

مردانه پای در نه گر شیر مرد راهی
ورنه به گوشه‌ای رو گر مرد مستمندی

ای پست نفس مانده تا کنی تو دعوی
کافزون ز عالم آمد جان من از بلندی

هیچ است هر دو عالم در جنب این حقیقت
آخر ز هر دو عالم خود را ببین که چندی

عطار مرد عشقی فانی شو از دو عالم
کز لنگر نهادت در بند تخته بندی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.