۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۵۲

از من بی خبر چه می‌طلبی
سوختم خشک و تر چه می‌طلبی

گر چه شهباز معرفت بودم
ریختم بال و پر چه می‌طلبی

در دو عالم ز هرچه بود و نبود
بگسستم دگر چه می‌طلبی

مانده‌ام همچو گوی در ره تو
گم شده پا و سر چه می‌طلبی

من آشفته را ز عشق رخت
هر دم آشفته‌تر چه می‌طلبی

پیش طرف کلاه گوشهٔ تو
کرده‌ام جان کمر چه می‌طلبی

گفته‌ای درد تو همی طلبم
درد ازین بیشتر چه می‌طلبی

با دلی پر ز درد تو شب و روز
شده‌ام نوحه‌گر چه می‌طلبی

بی خبر مانده‌ام ز مستی عشق
هستت آخر خبر چه می‌طلبی

پرده برگیر و بیش ازین آخر
پردهٔ من مدر چه می‌طلبی

چند باشم نه دل نه جان بی تو
راندهٔ در بدر چه می‌طلبی

بی تو عطار را روا نبود
خون گرفته جگر چه می‌طلبی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.