۲۷۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۴۰

ماه را در مشک پنهان کرده‌ای
مشک را بر مه پریشان کرده‌ای

چشم عقل دوربین را روز و شب
بر جمال خویش حیران کرده‌ای

از شکنج زلف رستم افکنت
هر زمان صد گونه دستان کرده‌ای

دام مشکین است زلف عنبرینت
دام مشکین عنبر افشان کرده‌ای

من دل و جان خوانمت از جان و دل
تو چنین قصد دل و جان کرده‌ای

یوسف عهدی کزان چاه چو سیم
پوست بر من همچو زندان کرده‌ای

گفتمت بردی به بازی دل ز من
این خصومت باز بازان کرده‌ای

چشم تو می‌گوید از تو خامشی
کین چنین بازی فراوان کرده‌ای

در صفات حسن خود عطار را
تا که جان دارد ثناخوان کرده‌ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.