۳۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۳۸

من کیم اندر جهان سرگشته‌ای
در میان خاک و خون آغشته‌ای

در ریای خود منافق پیشه‌ای
در نفاق خود ز حد بگذشته‌ای

شهرگردی خودنمایی رهزنی
مفلسی بی پا و سر سرگشته‌ای

در ازل گویی قلم رندم نبشت
کاشکی هرگز قلم ننبشته‌ای

یک سر سوزن ندیدم روی دوست
پس چرا گم کرده‌ام سر رشته‌ای

برهمی جوید دلم ناکشته تخم
کاشکی یک تخم هرگز کشته‌ای

کیست عطار این سخن را هیچکس
با دلی خاکی به خون بسرشته‌ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.