۳۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۲۹

منم از عشق سرگردان بمانده
چو مستی واله و حیران بمانده

امید از جان شیرین بر گرفته
جدا از صحبت یاران بمانده

سر و سامان فدای عشق کرده
بدین سان بی سر و سامان بمانده

ز همدستی جمعی تنگ‌چشمان
چو گنج اندر زمین پنهان بمانده

ز ننگ صحبت مشتی گدا طبع
به کنجی در چو زر در کان بمانده

ز عشق خوبرویان همچو عطار
خرد گم کرده سرگردان بمانده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.