۲۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۱۸

ای اشتیاق رویت از چشم خواب برده
یک برق عشق جسته صد سد آب برده

بر نطع کامرانی نور رخت به یک دم
دست هزار عذرا از آفتاب برده

چندین هزار عاشق بر روی تو درین ره
در خاک و خون فتاده سر در نقاب برده

ای در غرور دل را داده شراب غفلت
پس دل بده که او را مست خراب برده

شرمت همی نیامد کاندر چنین مقامی
مردان به سر دویده تو سر به خواب برده

عطار را درین ره اندر حجاب ره نیست
گرچه دلی است او را پی با حجاب برده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.