۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۱۷

جانا منم ز مستی سر در جهان نهاده
چون شمع آتش تو بر فرق جان نهاده

تو همچو آفتابی تابنده از همه سو
من همچو ذره پیشت جان در میان نهاده

من چون طلسم و افسون بیرون گنج مانده
تو در میان جانم گنجی نهان نهاده

گر یک گهر از آن گنج آید پدید بر من
بینی مرا ز شادی سر در جهان نهاده

داغ غم تو دارم لیکن چگونه گویم
مهری بدین عظیمی بر سر زبان نهاده

از روی همچو ماهت بر گیر آستینی
سر چند دارم آخر بر آستان نهاده

عطار را چو عشقت نقد یقین عطا داد
این ساعت است و جانی دل بر عیان نهاده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.