۳۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۳

ای نهان از دیده و در دل عیان
از جهان بیرون ولی در قعر جان

هر کسی جان و جهان می‌خواندت
خود تویی از هر دو بیرون جاودان

هم جهان در جانت می‌جوید مدام
هم ز جان می‌جویدت دایم جهان

تو جهانی، لیک چون آیی پدید
نه که جانی، لیک چون گردی نهان

چون پدید آیی چو پنهانی مدام
چون نهان گردی چو جاویدی عیان

هم نهانی هم عیانی هر دویی
هم نه اینی هم نه آن هم این هم آن

جان ز پنهانی تو در داده تن
تن ز پیدایی تو جان بر میان

جان چو بی چون است چون آید به راه
تن چو در جوش است چون یابد نشان

چون ز تو جان نفی و تن اثبات یافت
زین دو وصفند این دو جوهر در گمان

هر دو گر بی‌وصف گردند آنگهی
قرب بی وصفیت یابند آن زمان

ز اشتیاق در وصلت چون قلم
می‌روم بسته میان بر سر دوان

من نیم تنها که ذرات دو کون
جان‌فشانند این طلب را جان‌فشان

آن چه جویم چون نیاید در طلب
زان چه گویم چون نیاید در بیان

بر زبانم چون بگردد نام وصل
پر زبانه گرددم حالی زبان

شرح این اسرار از عطار خواه
او بگفت اسرار کو اسراردان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.