۳۰۹ بار خوانده شده
بیار آن جام می تا جان فشانیم
نثاری بر سر جانان نشانیم
بیا جانا که وقت آن درآمد
که جان بر جام جانافشان فشانیم
چو بر جان آشکارا گشت جانان
ز غیرت جان خود پنهان فشانیم
دمی کز ما برآید بی غم او
در آن ماتم بسی طوفان فشانیم
چو دریا در خروش آییم وانگه
ز چشم خونفشان باران فشانیم
وگر در دیده آید غیر او کس
نمک در دیدهٔ گریان فشانیم
همان بهتر که در عشقش چو عطار
در از دریای بیپایان فشانیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
نثاری بر سر جانان نشانیم
بیا جانا که وقت آن درآمد
که جان بر جام جانافشان فشانیم
چو بر جان آشکارا گشت جانان
ز غیرت جان خود پنهان فشانیم
دمی کز ما برآید بی غم او
در آن ماتم بسی طوفان فشانیم
چو دریا در خروش آییم وانگه
ز چشم خونفشان باران فشانیم
وگر در دیده آید غیر او کس
نمک در دیدهٔ گریان فشانیم
همان بهتر که در عشقش چو عطار
در از دریای بیپایان فشانیم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.