۳۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۳

تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم
چون لاله دور از تو جز خون کفن ندارم

در پای اوفتادم زیرا که سر ندارد
چون حلقه‌های زلفت غمهای بی شمارم

از بسکه هست حلقه در زلف سرفرازت
هرگز سری ندارد چندان که برشمارم

بادم نبردی آخر چون ذره‌ای ز سستی
گر داشتی دل تو یک ذره استوارم

هرگز ستاره دیدی در آفتاب بنگر
در آفتاب رویت چشم ستاره بارم

پیوسته پیش حکمت چون سرفکنده‌ام من
زین بیش سر میفکن چون شمع در کنارم

بر نه به لطف دستی کز حد گذشت دانی
بی لاله‌زار رویت این ناله‌های زارم

چون دم نمی‌توان زد با هیچکس ز عشقت
پس من ز درد عشقت با که نفس برآرم

عطار کی تواند شرح غم تو دادن
کز کار شد زبانم وز دست رفت کارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.