۲۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۲

ای عشق تو پیشوای دردم
وی درد تو هر زمان و هر دم

آیینهٔ عارضت سیه شد
کز حد بگذشت آه سردم

یک لحظه بر من آی آخر
تا کی داری ز خویش فردم

تا من خط سبز تو ببینم
تو درنگری به روی زردم

گر کار دلم ز دست بگذشت
تا در خطر هزار دردم

گو بگذر از آنکه شست زلفت
دست آویز است و پایمردم

گفتی بگریز و ترک من گیر
کاورد ز خاکی تو گردم

گویی من مستمند مسکین
خونی کردم که آن نکردم

خونم به مریز از آنکه بس زود
من بی تو بسی به خون بگردم

خونم بخوری و نیست یک شب
تا از تو هزار خون نخوردم

کو سوخته‌تر کسی ز عطار
یک سوخته نیست هم نبردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.