۳۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۰

دریاب که رخت برنهادم
روی از عالم به در نهادم

هم غصه به زیر پای بردم
هم پای به آن زبر نهادم

نایافته وصل جان بدادم
این نیز بر آن دگر نهادم

دریای غم تو موج می‌زد
من روی به موج در نهادم

ناگاه به درد غرق گشتم
یک گام چو بیشتر نهادم

گفتی سفری بکن که در راه
از بهر تو صد خطر نهادم

از خاک در تو برگرفتم
آن روی که در سفر نهادم

فراشی خاک درگه تو
با جانب چشم تر نهادم

خون خوردن جاودانه بی تو
قسم دل بی خبر نهادم

از خون سرشک من گلی شد
هر خشت که زیر سر نهادم

جز نام تو بار بر نیاورد
هر داغ که بر جگر نهادم

در آتش دل بتافتم گرم
از هر داغی که بر نهادم

بس مهر که از خیال رویت
بر مردمک بصر نهادم

آن چندان مهر تا قیامت
از بهر یکی نظر نهادم

بی او نظری فرید نگشاد
کاین قاعده معتبر نهادم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.