۳۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۹

من شراب از ساغر جان خورده‌ام
نقل او از دست رضوان خورده‌ام

گوییا وقت سحر از دست خضر
جام جم پر آب حیوان خورده‌ام

لب فرو بستم تو می‌دان کین شراب
با حریفی آب دندان خورده‌ام

تو مخور زنهار ازین می تا تویی
زانکه من زنهار با جان خورده‌ام

چون تویی تو نماند آنگهی
نعره‌زن زان می که من زان خورده‌ام

چون دریغ آمد به خویشم این شراب
لاجرم از خویش پنهان خورده‌ام

بر فراز عرش باز اشهبم
زقه‌ها از دست سلطان خورده‌ام

دل چو در انگشت رحمان داشتم
شیر از انگشت رحمان خورده‌ام

در فرح زانم که همچون غنچه من
این قدح سر در گریبان خورده‌ام

این زمان عطار گر نوشد شراب
زیبدش چون زهر هجران خورده‌ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.