۳۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۴

فتنهٔ زلف دلربای توام
تشنهٔ جام جانفزای توام

نیست چون زلف تو سر خویشم
گرچه چون زلف در قفای توام

جز هوای توام نمی‌سازد
زانکه پروردهٔ هوای توام

گر غباری است از منت زآن است
که من خسته خاک پای توام

تا کنارم ز اشک دریا شد
نیست کاری جز آشنای توام

چون به صد وجه تو بلای منی
من به صد درد مبتلای توام

از همه فارغم که در دو جهان
می نیاید به جز رضای توام

بس بود از دو عالم این ملکم
که تو آنی که من گدای توام

از وجود فرید سیر شدم
گمشده در عدم برای توام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.