۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۳

خط مکش در وفا کزآن توام
فتنهٔ خط دلستان توام

بی تو با چشم خون فشان همه شب
در غم لعل درفشان توام

از دهانت چو گوش را خبر است
من چرا چشم بر دهان توام

از تو تا برکنار ماند دلم
بی تو چون موی از میان توام

نیم جان داشتم غم تو بسوخت
گر کنون زنده‌ام به جان توام

روی خود ز آستین مپوش که من
روی بر خاک آستان توام

می ندانم من سبکدل هیچ
تا چرا رایگان گران توام

کینه‌گیری ز من نکو نبود
چون تو دانی که مهربان توام

چون زنم در هوای تو پر و بال
که نه من مرغ آشیان توام

همچو عطار مانده باده به دست
کمترین سگ ز چاکران توام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.