۳۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۵

ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ
چه یک دریغ که هر دم هزاربار دریغ

به هرچه درنگرم بی تو صد هزار افسوس
به هر نفس که زنم بی تو صد هزار دریغ

دلی که آب وصالش به جوی بود روان
بسوخت زآتش هجر تو زار زار دریغ

چو لاله‌زار رخت شد ز چشم من بیرون
ز خون چشم رخم شد چو لاله‌زار دریغ

چو گل شکفته بدم پیش ازین ز شادی وصل
به غم فرو شدم اکنون بنفشه‌وار دریغ

ز دور چرخ خروش و ز بخت بد فریاد
ز عمر رفته فغان و ز روزگار دریغ

چه گویم از غم عهد جهان که تا که جهانست
بنای عهد جهان نیست استوار دریغ

اگر جهان جفاپیشه را وفا بودی
مرا جدا نفکندی ز غمگسار دریغ

دلت که گلشن تحقیق بود ای عطار
بسوخت همچو دل لاله ز انتظار دریغ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.