۳۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۰

ای عشق تو کیمیای اسرار
سیمرغ هوای تو جگرخوار

سودای تو بحر آتشین موج
اندوه تو ابر تند خون‌بار

در پرتو آفتاب رویت
خورشید سپهر ذره کردار

یک موی ز زلف کافر تو
غارتگر صد هزار دین‌دار

چون زلف به ناز برفشانی
صد خرقه بدل شود به زنار

آنجا که سخن رود ز زلفت
چه کفر و چه دین چه تخت و چه دار

تا بنشستی به دلربایی
برخاست قیامتی به یکبار

آن شد که ز وصل تو زدم لاف
اکنون من و پشت دست و دیوار

در عشق تو کار خویش هر روز
از سر گیرم زهی سر و کار

دستی بر نه که دور از تو
چون باد ز دست رفت عطار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.