۳۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۴

قدم درنه اگر مردی درین کار
حجاب تو تویی از پیش بردار

اگر خواهی که مرد کار گردی
مکن بی حکم مردی عزم این کار

یقین دان کز دم این شیرمردان
شود چون شیر بیشه شیر دیوار

چو بازان جای خود کن ساعد شاه
مشو خرسند چون کرکس به مردار

دلیری شیرمردی باید این جا
که صد دریا درآشامد به یکبار

ز رعنایان نازک‌دل چه خیزد
که این جا پردلی باید جگرخوار

نه او را کفر دامن‌گیر و نه دین
نه او را نور دامن‌سوز و نه نار

دلا تا کی روی بر سر چو گردون
قراری گیر و دم درکش زمین‌وار

اگر خواهی که دریایی شوی تو
چو کوهی خویش را برجای می دار

کنون چون نقطه ساکن باش یکچند
که سرگردان بسی گشتی چو پرگار

اگر خواهی که در پیش افتی از خویش
سه کارت می‌بباید کرد ناچار

یکی آرام و دیگر صبر کردن
سیم دایم زبان بستن ز گفتار

اگر دستت دهد این هر سه حالت
علم بر هر دو عالم زن چو عطار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.