۳۳۸ بار خوانده شده
یک حاجتم ز وصل میسر نمیشود
یک حجتم ز عشق مقرر نمیشود
کارم درافتاد ولیکن به یل برون
کاری چنین به پهلوی لاغر نمیشود
زین شیوه آتشی که مرا در دل اوفتاد
اشکم عجب بود اگر اخگر نمیشود
یا اشک گرمم از دم سردم فسرده شد
زان خشک گشت ای عجب و تر نمیشود
پا و سرم ز دست شد و خون دل هنوز
از پای می درآیم و با سر نمیشود
نی نی که خون دل به سر آمد ز روی من
از سیل اشک سرخ مزعفر نمیشود
چون بحر خوف موت نهنگ فلک فتاد
بحری که سالکیش شناور نمیشود
تن دردهم به قهر چو دانم که با فلک
یک کارم از هزار میسر نمیشود
صافی چه خواهم از کف ساقی چرخ از آنک
صافی نمیدهد که مکدر نمیشود
از جای میبرد همه کس را فلک ولی
هرگز ز جای خویش فراتر نمیشود
گر پی کند معاینه اختر هزار را
عطار یکدم از پی اختر نمیشود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
یک حجتم ز عشق مقرر نمیشود
کارم درافتاد ولیکن به یل برون
کاری چنین به پهلوی لاغر نمیشود
زین شیوه آتشی که مرا در دل اوفتاد
اشکم عجب بود اگر اخگر نمیشود
یا اشک گرمم از دم سردم فسرده شد
زان خشک گشت ای عجب و تر نمیشود
پا و سرم ز دست شد و خون دل هنوز
از پای می درآیم و با سر نمیشود
نی نی که خون دل به سر آمد ز روی من
از سیل اشک سرخ مزعفر نمیشود
چون بحر خوف موت نهنگ فلک فتاد
بحری که سالکیش شناور نمیشود
تن دردهم به قهر چو دانم که با فلک
یک کارم از هزار میسر نمیشود
صافی چه خواهم از کف ساقی چرخ از آنک
صافی نمیدهد که مکدر نمیشود
از جای میبرد همه کس را فلک ولی
هرگز ز جای خویش فراتر نمیشود
گر پی کند معاینه اختر هزار را
عطار یکدم از پی اختر نمیشود
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.