۳۳۵ بار خوانده شده
عشق توام داغ چنان میکند
کآتش سوزنده فغان میکند
بر دل من چون دل آتش بسوخت
بر سر من اشکفشان میکند
درنگر آخر که ز سوز دلم
چون دل آتش خفقان میکند
عشق تو بیرحمتر از آتش است
کآتشم از عشق ضمان میکند
آتش سوزنده به جز تن نسوخت
عشق تو آهنگ به جان میکند
هر که ز زلف تو کشد سر چو موی
زلف تواش موی کشان میکند
آنچه که جستند همه اهل دل
مردم چشم تو عیان میکند
وآنچه که صد سال کند رستمی
زلف تو در نیم زمان میکند
چون نزند چشم خوشت تیر چرخ
کابروی تو چرخ کمان میکند
گر همه خورشید سبکرو بود
پیش رخت سایه گران میکند
هر که کند وصف دهانت که نیست
هست یقین کان به گمان میکند
خط تو چون مهر نبوت به نسخ
ختم همه حسن جهان میکند
چون ز پی خضر همه سبز رست
خط تو زان قصد نشان میکند
چشمهٔ خضر است دهانت به حکم
خط تو سرسبزی از آن میکند
پسته وآن فستقی مغز او
دعوی آن خط و دهان میکند
بی خبری دی خط تو دید و گفت
برگ گل از سبزه نهان میکند
مینشناسد که دهانش ز خط
غالیه در غالیهدان میکند
چون دهنش ثقبهٔ سوزن فتاد
رشتهٔ آن ثقبه میان میکند
دی ز دهانش شکری خواستم
گفت که نرمم به زبان میکند
سود ندارد شکری بی جگر
میندهد زانکه زیان میکند
کز نفس سردت و باران اشک
لالهٔ من برگ خزان میکند
شفقت او بین که رخم در سرشک
چون رخ خود لالهستان میکند
شیوه او مینبد اندر فرید
گرچه ز صد شیوه برآن میکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
کآتش سوزنده فغان میکند
بر دل من چون دل آتش بسوخت
بر سر من اشکفشان میکند
درنگر آخر که ز سوز دلم
چون دل آتش خفقان میکند
عشق تو بیرحمتر از آتش است
کآتشم از عشق ضمان میکند
آتش سوزنده به جز تن نسوخت
عشق تو آهنگ به جان میکند
هر که ز زلف تو کشد سر چو موی
زلف تواش موی کشان میکند
آنچه که جستند همه اهل دل
مردم چشم تو عیان میکند
وآنچه که صد سال کند رستمی
زلف تو در نیم زمان میکند
چون نزند چشم خوشت تیر چرخ
کابروی تو چرخ کمان میکند
گر همه خورشید سبکرو بود
پیش رخت سایه گران میکند
هر که کند وصف دهانت که نیست
هست یقین کان به گمان میکند
خط تو چون مهر نبوت به نسخ
ختم همه حسن جهان میکند
چون ز پی خضر همه سبز رست
خط تو زان قصد نشان میکند
چشمهٔ خضر است دهانت به حکم
خط تو سرسبزی از آن میکند
پسته وآن فستقی مغز او
دعوی آن خط و دهان میکند
بی خبری دی خط تو دید و گفت
برگ گل از سبزه نهان میکند
مینشناسد که دهانش ز خط
غالیه در غالیهدان میکند
چون دهنش ثقبهٔ سوزن فتاد
رشتهٔ آن ثقبه میان میکند
دی ز دهانش شکری خواستم
گفت که نرمم به زبان میکند
سود ندارد شکری بی جگر
میندهد زانکه زیان میکند
کز نفس سردت و باران اشک
لالهٔ من برگ خزان میکند
شفقت او بین که رخم در سرشک
چون رخ خود لالهستان میکند
شیوه او مینبد اندر فرید
گرچه ز صد شیوه برآن میکند
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.