۳۳۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۶

دل ز میان جان و دل قصد هوات می‌کند
جان به امید وصل تو عزم وفات می‌کند

گرچه ندید جان و دل از تو وفا به هیچ روی
بر سر صد هزار غم یاد جفات می‌کند

می‌نکند به صد قران ترک کلاه‌دار چرخ
آنچه میان عاشقان بند قبات می‌کند

خسرو یک سواره را بر رخ نطع نیلگون
لعل تو طرح می‌نهد روی تو مات می‌کند

جان و دلم به دلبری زیر و زبر همی کنی
وین تو نمی‌کنی بتا زلف دوتات می‌کند

خود تو چه آفتی که چرخ از پی گوشمال من
هر نفسی به داوری بر سر مات می‌کند

گرچه فرید، از جفا می‌نکند سزای تو
خط تو خود به دست خود با تو سزات می‌کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.