۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۵

دلم بی عشق تو یک دم نماند
چه می‌گویم که جانم هم نماند

چو با زلفت نهم صد کار برهم
یکی چون زلف تو بر هم نماند

واگر صد توبهٔ محکم بیارم
ز شوق تو یکی محکم نماند

جهان عشق تو نادر جهانی است
که آنجا رسم مدح و ذم نماند

دلی کز عشق عین درد گردد
ز دردش در جهان مرهم نماند

اگر یگ ذره از اندوه نایافت
به عالم برنهی عالم نماند

کسی کو در غم عشقت فرو شد
ز دو کونش به یک جو غم نماند

مزن دم پیش کس از سر این کار
که یک همدم تو را همدم نماند

اگرچه آینه نقش تو دارد
چو با او دم زنی محرم نماند

اگر عطار بی درد تو ماند
به جان تازه به دل خرم نماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.