۳۶۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۴

دلا دیدی که جانانم نیامد
به درد آمد به درمانم نیامد

به دندان می‌گزم لب را که هرگز
لب لعلش به دندانم نیامد

ندیدیم هیچ روزی تیر مژگانش
که جوی خون به مژگانم نیامد

ندیدیم هیچ وقتی لعل خندانش
که خود از چشم گریانم نیامد

چه تابی بود در زلف چو شستش
که آن صد بار در جانم نیامد

بسی دستان بکردم لیک در دست
سر زلفش به دستانم نیامد

سر زلفش بسی دارد ره دور
ولی یک ره به پایانم نیامد

چگونه آن همه ره پیش گیرم
که آن ره جز پریشانم نیامد

بسی هندوست زلف کافرش را
یکی زانها مسلمانم نیامد

به آسانی ز زلفش سر نپیچم
که با عطار آسانم نیامد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.