۳۱۸ بار خوانده شده
هر زمانم عشق ماهی در کشاکش میکشد
آتش سودای او جانم در آتش میکشد
تا دل مسکین من در آتش حسنش فتاد
گاه میسوزد چو عود و گه دمی خوش میکشد
شحنهٔ سودای او شوریدگان عشق را
هر نفس چون خونیان اندر کشاکش میکشد
عشق را با هفت چرخ و شش جهت آرام نیست
لاجرم نه بار هفت و نی غم شش میکشد
جمع باید بود بر راهی چو موران روز و شب
هر که را دل سوی آن زلف مشوش میکشد
خاطر عطار از نور معانی در سخن
آفتاب تیر بر چرخ منقش میکشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
آتش سودای او جانم در آتش میکشد
تا دل مسکین من در آتش حسنش فتاد
گاه میسوزد چو عود و گه دمی خوش میکشد
شحنهٔ سودای او شوریدگان عشق را
هر نفس چون خونیان اندر کشاکش میکشد
عشق را با هفت چرخ و شش جهت آرام نیست
لاجرم نه بار هفت و نی غم شش میکشد
جمع باید بود بر راهی چو موران روز و شب
هر که را دل سوی آن زلف مشوش میکشد
خاطر عطار از نور معانی در سخن
آفتاب تیر بر چرخ منقش میکشد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.