۳۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۲

تا دل لایعقلم دیوانه شد
در جهان عشق تو افسانه شد

آشنایی یافت با سودای تو
وز همه کار جهان بیگانه شد

پیش شمع روی چون خورشید تو
صد هزاران جان و دل پروانه شد

مرغ عقل و جان اسیر دام تو
همچو آدم از پی یک دانه شد

نه که مرغ جان ز خانه رفته بود
ره بیاموخت و به سوی خانه شد

بود تردامن در اول چون زنان
وآخر اندر کار تو مردانه شد

مردیش این بود کاندر عشق تو
مست پیشت آمد و دیوانه شد

می‌ندانم تا دل عطار هیچ
شد تو را شایسته هرگز یا نشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.